گاهی فکر می کنم آمدنم زمزمه ای بود در هیاهوی دنیا، اما در میان این آمدن و رفتن، لحظههایی بود که نخواستم گم شوند. لحظههایی که در سفرها، رویدادها، واژهها، نگاهها، در دل گفتوگوها و سکوتها چیزی از من را با خود بردند و چیزی از من را ساختند.
در این قاب کوچک اما پر از زندگی، رد پای من را میبینی؛ نه برای تماشا، برای درک … برای حس کردن، شاید برای شریک شدن.
من، علیمحمد کردنایج از میان خیابانهای شلوغِ تجربه ها، از لابهلای واژهها، از زیر سایهی قاب لحظهها، به اینجا رسیدهام؛ نه برای خودنمایی،که برای گفتوگو، برای ثبت، برای شنیدن و شنیده شدن.
خوش آمدی…
به روایتی آرام و بیادعا، از بودن من.